چقدر هوایت خوب است
تو ، پنجمین فصل سالی
نفس مصنوعی یعنی :
تو نباشی و من به عکست خیره شوم . . .
در ســــتایش چشــــمهایــت شــعری نــمیتوان گفت
خاضـــعانه تنــها بــاید
تماشـــــــــا کــرد
مســـــت شد
رهــا شد
. .
.
برای تو . . . برای چشم هايت
برای من . . . برای دردهايم
برای ما . . . برای اينهمه دلتنگی
ای كاش خدا كاری بكند
گـــــاهی ارزش واقعی یک لحظه را . . .
تــــا زمــــانــی که به یک “خـاطره” تبدیل شود ، نمیفهمیم . . .
کسی در این سوز و سرما دستهایت را نمیگیرد
در جیب بگذارشان!
شاید ذره ای خاطره ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است . . .
شال و کلاه می بافــــــــــــم
با خیالتـــــــ . . .
تا در ســــرمای نبودنت یخ نبنــــــدم
و کاش ندانی
تمام این سال ها
مرگبارترین فصلها پاییز بوده است . . .
که بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند
نه بوییدن ساقههای برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم . . .